سلام:
سلامی به قشنگی نام خدا خدایی که از تو یاد گرفتم چگونه پرستشش کنم.
ساعت الان دقیقا 00:01تاریخ 1394/4/29است روزی که هیچ وقت یادم نخواهد رفت خواستم اولین نفری باشم که تولدتو بهت تبریگ بگم .
عشق من سعیده جان تولدت مبارک امیدوارم 120سال عمر باعزت داشته باشی و کنار خانواده محترمت شاد زتدگی کنی شاید این نانه رو نبینی چون هیچ دست
رسی بهت ندارم ولی اگه خدا بخواد حتما میبینی.خیلی خیلی دلم می خواست صداتو بشنوم و تولدتو با زبون خودم بهت تبریک بگم ولی حیف ..........اصلا دوس
مدارم با حرفام بهترین روز زندگیتو خراب کنم.ولی خدا سر شاهده چقد دلم برات تنگ شده اندازه ای که حدو مرزی نداره هرشب تو رو با یه لباس عروس کنارم
تصور میکنم به خودم که میام میبینم ساعت ها به عکست خیره شده اشک چشام بند نمیاد هرچند دیگه انقد اومده که اشکی دیگه نمونده بخدا می خوام قبل
مردنم ی بار تو رو ببینم خواسته زیادی نیست بخدا.چند روز پیش اومده بودم ببینمت ولی نشد که ببینمت شاید خدا نخواست رفتم جایی که اولین بار همدیگرو
دیدیم یادته یه دل سیر گریه کردم.دلم انق برات تنگ شده که نمی دونم از کجاش بگم برات من با تو انقد امید داشتم که پیش خودم میگفتم به همه چیز میرسم
ولی الان شدم ی کسی که امیدشو از دست داده بیخیال نمی خوام ناراحت بشی
بازم تولدتو تبریک میگم ی هدیه هم برات گرفته بودم نشد بدم بهت اینجا هم بلد نبودم برارم
خیلی دوست دارم هیچ وقتم از قلبم نمیری دوس داشتنم کم نمیشه
:: بازدید از این مطلب : 29
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0